These pieces really set a stnadrad in the industry.
سارا[ ۱۴ آبان ۱۳۹۱ ]
تو آب شده ایی
در اندوه اسب ها
دلتنگی درهها
قطرات شبنم،
مه نمی گذارد که ببینمت.
شانه به سر تاجش را به زمین میگذارد
که تو شهبانوی کوهستانها شوی
کفشدوزکها، خالهای سیاه شان را
برای گردن بند تو در باران ها رها می کنند
قوچ ها برای تو با درخت صنوبر می جنگند
مه نمیگذارد که ببینمت.
تو هستی و نیستی
خالق امروز من!
تو هستی و نیستی
و سرانگشت هایم پهلو می گیرند
بر صفحه ی کاغذ
و گواه میآورند
سورههای سپید را از دریای مه
نگاه من[ ۰۹ آبان ۱۳۹۱ ]
عکست را که دیدم یاد آن ذهن اشفته خودم،دستان خسته ام وچشمان بسته ات افتادم
دلم هم از این عکس خاکی تر است ومنتظر بارانی است تا زلالش کند اما حیف که خشکسالی ست نمی دانم این بار یوسف خواب چند گاو را دیده است؟...
شیشه عمرم ترکش هربار بیشتر میشود اما هنوز عجیب زنده ام
عکست زیبا است(8:
نیکی[ ۰۷ آبان ۱۳۹۱ ]
سلام
می بینم که نگاه شما به زندگی سیاه و سفید شده.
در پاسخ به هاجر عزیز؛
پابلو نرودا می گوید: هیچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده ی شعری شاعر آن لحظه ی شعر است. و من می گویم: هیچ عکسی عکاس ندارد، هر خواننده ی عکسی عکاس آن لحظه ی عکس است.
سهیلا[ ۰۲ آبان ۱۳۹۱ ]
زندگی، یک آواز است، آن را بخوان!
زندگی، یک بازی است، آنرا بازی کن !
زندگی ، یه مبارزه است، با آن مقابله کن!
زندگی، یک رویاست، به آن واقعیت ببخش! زندگی، یک فداکاری است، آنرا عرضه کن!
زندگی، یک عشق است، از آن لذت ببر . . .
بگذار هرچه میخواهد ببارد چتر ما خداست!
چرا اینقدر ثبت های شما عمیق هستند؟ مخصوصا وقتی با این نوشته ها همراه می شن... به هر حال سپاس
هاجر[ ۰۲ آبان ۱۳۹۱ ]
سلام عکاسباشی!
راستش تو سه روز گذشته هر بار فرصتی شد اومدم "ته مانده ی روز" را ببینم؛ شما ده بار حساب کنید! اما هر بار اومدم نه این تصویر به من چشمک زد نه من تونستم باهاش ارتباط بگیرم اما خب عنوان تصویر تا دلتون بخواد تو دل آدم رو خالی میکنه ...
خلاصه اینکه عکاسباشی! نگاهم راضی نشد از این عکستون (ببخشید البته) چون نگاه من دیده که امین نظری ته مانده روز رو بهتر از اینها می تونه به تصویر بکشه. چیدمان عناصر رو در کادرهای بی نظیرتون دیده. هر بار تصویری رو دیدم چشمم رقصیده روی عکسها.نگاهم چرخ خورده گوشه گوشه تصویر رو. ولی این عکسه آدم رو خیره میکنه و هیچی نمیگه.هیچی دستگیرم نشد. از این حرفا دیگه...
البته همش این نیست،یه مسئله ای هم هست که گاهی مخاطبِ آثار هنری و ادبی تنبله؛ مثل من! حوصله فکر کردن نداره گاهی یا دوست نداره فکر کنه اصلن. دلش میخواد تا اثری رو دید، ازش سر دربیاره... ببینه چی توشه، یه جور سطحی نگری. سعی نمیکنه ببینه چی پشت این اثره. این دیگه گناه هنرمند نیست که، گناه دید تنبل منه لابد!
یه مسئله دیگه هم اینکه شاید اصلن گاهی امین نظری از عکسهاش منظوری نداره . دستش همینجوری رفته رو قسمت "چیلیک"! دوربین و چیلیک ... یه عکسی گرفته و بعد دلش خواسته بذاره اینجا و .....( آخه من جوونیام از این کارها می کردم،گفتم شاید شما هم...بله... یه بار یه شعر کوتاهی بردم انجمن شعر که خودم هم نمی فهمیدم منظورم چیه بعد چه نقدهای جالبی روش زده شد. کار بدی نیست ها. خیلی ام قشنگه. نه به خاطر اینکه تو دلت بخندی ها... به خاطر اینکه ... بگذریم...)
از این حرفا دیگه...
چقدر حرف زدم... ببخشید دیگه من از نگاه یه بیینده حرفه ای یا یه عکاس حرفه ای حرف نمیزنم. قبلن هم گفتم ولی خب بالاخره...گلوم خشک شد... اینجا یه لیوان آب گیر نمیاد؟!
موفق تر باشید
شباهنگ[ ۰۲ آبان ۱۳۹۱ ]
مهر اگر باشد/ نارنجی و گرم/ ته مانده ی روز عجیب می چسبد/ خستگی و خاطره هم !/
چه عکس قشنگ و مهربانی! درود بر امین عزیز!
زمانی در این شهر باران بود، آسمانی آبی بود، هوای پاک بود، زمستانها مه صبحگاهی هم بود، زمانی ستارگان شهرمان پر نورتر بودند....
اما امروز باران جایش را به خاک کر... داده آسمان شهرمان خاکی شده، هوا سرشار از خاک و مه نیز جایش با گرد و غبار عوض شده!!!! مرا هوای پاک روزی . امین خوبی و خوب بمان. ماندن از بودن سختر است.
صالحه[ ۰۱ آبان ۱۳۹۱ ]
ما در تاریک ترین نقطه شب زندگی می کنیم
کی میایی ای صبح.....
مریم[ ۰۱ آبان ۱۳۹۱ ]
نگویید! قلبمان میگیرد!
آرون شید[ ۳۰ مهر ۱۳۹۱ ]
ته مانده ی روز اصابِ نداشته ایه که با سر و کلّه زدن با هم اتاقیای نـ...مم خوردتر میشه! :@
The forum is a birgther place thanks to your posts. Thanks!
These pieces really set a stnadrad in the industry.
تو آب شده ایی
در اندوه اسب ها
دلتنگی درهها
قطرات شبنم،
مه نمی گذارد که ببینمت.
شانه به سر تاجش را به زمین میگذارد
که تو شهبانوی کوهستانها شوی
کفشدوزکها، خالهای سیاه شان را
برای گردن بند تو در باران ها رها می کنند
قوچ ها برای تو با درخت صنوبر می جنگند
مه نمیگذارد که ببینمت.
تو هستی و نیستی
خالق امروز من!
تو هستی و نیستی
و سرانگشت هایم پهلو می گیرند
بر صفحه ی کاغذ
و گواه میآورند
سورههای سپید را از دریای مه
عکست را که دیدم یاد آن ذهن اشفته خودم،دستان خسته ام وچشمان بسته ات افتادم
دلم هم از این عکس خاکی تر است ومنتظر بارانی است تا زلالش کند اما حیف که خشکسالی ست نمی دانم این بار یوسف خواب چند گاو را دیده است؟...
شیشه عمرم ترکش هربار بیشتر میشود اما هنوز عجیب زنده ام
عکست زیبا است(8:
سلام
می بینم که نگاه شما به زندگی سیاه و سفید شده.
Heck yeah this is exactly what I nedeed.
در پاسخ به هاجر عزیز؛
پابلو نرودا می گوید: هیچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده ی شعری شاعر آن لحظه ی شعر است. و من می گویم: هیچ عکسی عکاس ندارد، هر خواننده ی عکسی عکاس آن لحظه ی عکس است.
زندگی، یک آواز است، آن را بخوان!
زندگی، یک بازی است، آنرا بازی کن !
زندگی ، یه مبارزه است، با آن مقابله کن!
زندگی، یک رویاست، به آن واقعیت ببخش! زندگی، یک فداکاری است، آنرا عرضه کن!
زندگی، یک عشق است، از آن لذت ببر . . .
بگذار هرچه میخواهد ببارد چتر ما خداست!
چرا اینقدر ثبت های شما عمیق هستند؟ مخصوصا وقتی با این نوشته ها همراه می شن... به هر حال سپاس
سلام عکاسباشی!
راستش تو سه روز گذشته هر بار فرصتی شد اومدم "ته مانده ی روز" را ببینم؛ شما ده بار حساب کنید! اما هر بار اومدم نه این تصویر به من چشمک زد نه من تونستم باهاش ارتباط بگیرم اما خب عنوان تصویر تا دلتون بخواد تو دل آدم رو خالی میکنه ...
خلاصه اینکه عکاسباشی! نگاهم راضی نشد از این عکستون (ببخشید البته) چون نگاه من دیده که امین نظری ته مانده روز رو بهتر از اینها می تونه به تصویر بکشه. چیدمان عناصر رو در کادرهای بی نظیرتون دیده. هر بار تصویری رو دیدم چشمم رقصیده روی عکسها.نگاهم چرخ خورده گوشه گوشه تصویر رو. ولی این عکسه آدم رو خیره میکنه و هیچی نمیگه.هیچی دستگیرم نشد. از این حرفا دیگه...
البته همش این نیست،یه مسئله ای هم هست که گاهی مخاطبِ آثار هنری و ادبی تنبله؛ مثل من! حوصله فکر کردن نداره گاهی یا دوست نداره فکر کنه اصلن. دلش میخواد تا اثری رو دید، ازش سر دربیاره... ببینه چی توشه، یه جور سطحی نگری. سعی نمیکنه ببینه چی پشت این اثره. این دیگه گناه هنرمند نیست که، گناه دید تنبل منه لابد!
یه مسئله دیگه هم اینکه شاید اصلن گاهی امین نظری از عکسهاش منظوری نداره . دستش همینجوری رفته رو قسمت "چیلیک"! دوربین و چیلیک ... یه عکسی گرفته و بعد دلش خواسته بذاره اینجا و .....( آخه من جوونیام از این کارها می کردم،گفتم شاید شما هم...بله... یه بار یه شعر کوتاهی بردم انجمن شعر که خودم هم نمی فهمیدم منظورم چیه بعد چه نقدهای جالبی روش زده شد. کار بدی نیست ها. خیلی ام قشنگه. نه به خاطر اینکه تو دلت بخندی ها... به خاطر اینکه ... بگذریم...)
از این حرفا دیگه...
چقدر حرف زدم... ببخشید دیگه من از نگاه یه بیینده حرفه ای یا یه عکاس حرفه ای حرف نمیزنم. قبلن هم گفتم ولی خب بالاخره...گلوم خشک شد... اینجا یه لیوان آب گیر نمیاد؟!
موفق تر باشید
مهر اگر باشد/ نارنجی و گرم/ ته مانده ی روز عجیب می چسبد/ خستگی و خاطره هم !/
چه عکس قشنگ و مهربانی! درود بر امین عزیز!
زمانی در این شهر باران بود، آسمانی آبی بود، هوای پاک بود، زمستانها مه صبحگاهی هم بود، زمانی ستارگان شهرمان پر نورتر بودند....
اما امروز باران جایش را به خاک کر... داده آسمان شهرمان خاکی شده، هوا سرشار از خاک و مه نیز جایش با گرد و غبار عوض شده!!!! مرا هوای پاک روزی . امین خوبی و خوب بمان. ماندن از بودن سختر است.
ما در تاریک ترین نقطه شب زندگی می کنیم
کی میایی ای صبح.....
نگویید! قلبمان میگیرد!
ته مانده ی روز اصابِ نداشته ایه که با سر و کلّه زدن با هم اتاقیای نـ...مم خوردتر میشه! :@
عکس قشنگیه...
کوک کن ساعت خویش
تلخ نامه ی سالها زندگی سخت مردمان جنگ دیده ، قحطی دیده ، غبار دیده و سختی کشیده. دولت ها انگار برنامه ای جز این ندارند.
روز که تمام میشود
درست در تاریک ترین نقطه ی شب ، فردا می آید...
کاش
من هم فردایی داشتم